تبلیغات
موضوعات
غزل
پیوندهای روزانه
لینک دوستان
یک بیت از ...
.
دلتنگیام را میکنم نقاشی ای دوست
.
اينگونه شاید در کنارم باشی ای دوست
.
" علیرضاابراهیمپور گیلانی "
جملات زیبا " ایمان " مک یوون
هرگز لحظه ای شک نکردم،
من دوستت دارم
و به تو کاملا ایمان دارم.
تو عزیزترین کسِ من هستی،
دلیلم برای زندگی کردن…
(کتاب تاوان – ایان مک یوون)
حکایت " ظلم " عُبید زاکانی
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید:
چونست كه مردم در زمان خلفا دعوی خدائی
و پیغمبری بسیار می كردند و اكنون نمی كنند؟
گفت: مردمِ این روزگار را چندان
ظلم و گرسنگی افتاده است كه نه از
خدایشان به یاد می آید و نه از پیغامبر.
" عبید زاکانی "
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید:
چونست كه مردم در زمان خلفا دعوی خدائی
و پیغمبری بسیار می كردند و اكنون نمی كنند؟
گفت: مردمِ این روزگار را چندان
ظلم و گرسنگی افتاده است كه نه از
خدایشان به یاد می آید و نه از پیغامبر.
" عبید زاکانی "
شعر نیمایی و نو "نمک " شمس لنگرودی
به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه
نمک را بگذار برای من
میخواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند
"شمس لنگرودی "
شعر نیمایی و نو " خاطره" سپهری
نه تو می مانی نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز ...
"سهراب سپهری"
شعر نیمایی و نو " دلتنگ " ثالث
خوش به حال انار ها و انجیر ها
دلتنگ که می شوند ، می ترکند
" اخوان ثالث "
جملات زیبا " لبخند " جبران خلیل جبران
جانم از آتشفشان ها گذر می کند
با خویشتن در جنگم
از خود عبور می کنم
تو آن سوی من ایستاده ای
و لبخند می زنی
لبخند تو آنقدر بها دارد که بخاطرش از آتش بگذرم
"جبران خلیل جبران"
شعر نیمایی و نو " رویا" شاملو
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ می کنم!
" شاملو "
شعر " خدا " مولانا
غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال
که بر باد فنا رفت نخور
به خدا حسرت دیروز عذاب است
مردم شهر به هوشید؟؟؟
هرچه دارید و ندارید بپوشید و بخندید که امروز،
سر هر کوچه خدا هست
روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست
نه یکبار و نه ده بار که صدبار به ایمان و تواضع
بنویسید
خدا هست و خدا هست و خدا هست
" حضرت مولانا "
گفتار بزرگان " زیبایی " فرانک
من به بدبختیها و چیزهای بد
فکر نمیکنم؛
تنها چیزی که به یاد میآورم
زیباییهایی است که باقی میمانند.
" آنه فرانک، نویسندهی آلمانی "
نیمایی و شعر نو " راه " سپهری
لحظهها را دریاب ...
زندگی در فردا نه
همین امروز است
راه ها منتظرند تا تو
هرجا كه بخواهی برسی
لحظهها را دریاب
پای در راه گذار ...
رازِ هستی این است ...
" سهراب سپهری"
نیمایی و شعر نو " آهویم " شیون فومنی
آهویم
در میانِ برف
حسرتِ دشت با من است ،
محدوده یِ چرای من
آن قدر نیست که
گاو باشم
" شیون فومنی "
شعر نیمایی و نو " قدر " قیصر امین پور
نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آنقدر کوچک
که خود را بزرگ…
گریز از میانمایگی
آرزویی بزرگ است؟
" دکتر قیصر امین پور "
گفتار بزرگان " در یک ملاقات " چاپلین و انیشتین
انیشتین در ملاقاتی با چاپلین گفت:
هنر شما را تحسین میکنم!
بدون گفتن کلمهای دنیا شما را درک میکند!
چاپلین در جواب گفت :
ارزش کار شما بیشتر است!
دنیا شما را تحسین میکند با اینکه هیچکس
نمیفهمد چه میگویید!
شعر نیمایی و نو " مُشتی کاه " نیما
چایت را بنوش و نگران فردا نباش
از گندم زار من و تو
مشتی کاه می ماند برای بادها . . . !
" نیما یوشیج "
سه نقطه " دل " ...
دیوانه ای در شهر بود که
میگفتن از رفتن عشقش دیوانه شده است!
روزی دیوانه از کنار جمعی میگذشت،
بزرگان جمع به تمسخر به دیوانه گفتند:
آهای دیوانه !
میتوانی برای ما شعری بخوانی که ﺩﻩ ﺗﺎ
ﮐﻠﻤﻪ " ﺩﻝ " ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﺎﺷد ﻭ ﻫﺮﮐﺪاﻡ ﻣﻌﺎﻧﯽ
ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟
دیوانه گفت: بله میتوانم!
ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮐﻔﻢ ﺩﺯﺩﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ،
ﻫﺮﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ , ﺳﻨﮕﺪﻝ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﯼ ﺩﻟﺮﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ رفت
شعر نیمایی و نو " فکر " نیما
فکر را پَر بدهید
و نترسید که از سقف عقیده
برود بالاتر
فکر باید بپرد
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
"فکر اگر پَر بکشد"
جای این توپ و تفنگ،
اینهمه جنگ
سینه ها دشت محبت گردد
دستها مزرع گلهای قشنگ
"فکر اگر پر بکشد"
هیچکس کافر و ننگ و نجس و
مشرک نیست
همه پاکیم و رها...
"نیما یوشیج"
دل نوشته " بی درنگ " میرزا خانی
میدانی جان دلم
خیلی ها میگویند عشق شهریار
حسابی ناب بود
میگویند ای کاش
کسی شبیه شهریار ما را میخواست
ولی من ترجیح میدهم عشقمان شبیه
شاملو باشد
تو بخواهی،من هم بخواهم
شهریار یک عمر، تنها و یک تنه خواست
من این عشق را نمیخواهم
اما به تو قول میدهم
تو احمد باشی
بیدرنگ، یک عمر آیدا خواهم شد...
" سیما میرزا خانی "
شعر نیمایی و نو" زندگی" سپهری
زندگی
تجربهی تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه
و اندازهی یک عمر بیابان دارد...
" سهراب سپهری "
حکایت " نادان " ...
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
دل نوشته " روزه ام " حسین پناهی۳
من روزه ام!!!!
تمام سال را روزه ام.
ولی بجای دهان و شکم ، اندیشه ام را روزه ام.
فکر من حق ندارد به کسی بی حرمتی کند.
فکر من حق ندارد به کسی ناسزا بگوید.
فکر من حق ندارد به مال کسی دست درازی کند.
فکر من حق ندارد با زندگی کسی بازی کند.
فکر من حق ندارد به کسی بهتان بزند.
فکر من حق ندارد به کسی جفا کند.
فکر من حق ندارد با دل کسی بازی کند.
فکر من حق ندارد به کسی دروغ بگوید.
فکر من حق ندارد به یتیمی بی تفاوت باشد.
فکر من حق ندارد زورگو باشد.
فکر من حق ندارد بینوایی را ببیند
و بی تفاوت از کنارش عبور کند.
فکر من ..................
آری من روزه ام ،
نه روزه نخوردن غذا ،
بلکه روزه انسان بودن،
روزه مردانه زیستن،
روزه جاودانه شدن.
آری من تمام سال را روزه ام.
تمام ساعتها را روزه ام.
تمام دقائق را روزه ام.
" حسین پناهی"
رباعی " فصلی ... " شیخ بهایی
یارب ، تو مرا مژدهٔ وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل ، فصلی برسان
" شیخ بهایی "
متن ادبی " دوستت دارم " فرخزاد
دوست داشتم ،
معلم املای تو بودم،
و دوستَت دارم را املاء بگویم ...
و هی بپرسم تا کجا گفتم؟
تو بگویی دوستَت دارم ...
"فروغ فرخزاد "
متن های فلسفی " نوروز " شریعتی
نوروز تجدید خاطره بزرگی است:
خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت.
هر سال آن فرزند فراموشکار که، سرگرم کارهای
مصنوعی و ساختههای پیچیده خود،
مادر خویش را از یاد میبرد، با یادآوری وسوسهآمیز
نوروز به دامن وی باز میگردد و با او،
این بازگشت و تجدید دیدار را جشن میگیرد.
فرزند در دامن مادر، خود را باز مییابد
و مادر، در کنار فرزند و چهرهاش از شادی میشکفد
اشک شوق میبارد فریادهای شادی میکشد،
جوان میشود، حیات دوباره میگیرد.
با دیدار یوسفش بینا و بیدار میشود.
"دکتر علی شریعتی "
حکایت "منجّمی " سعدی علیه الرحمه
مُنجّمی به خانه درآمد ،
یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته .
دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب برخاست .
صاحبدلی برین واقف بود و گفت :
تو بر اُوج فلک چه دانی چیست ؟
که ندانی که در سرایت کیست ؟
" شیخ اجل سعدی علیه الرحمه "
شعر " قامت دوست " حافظ شیرازی
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لُوحِ دلم جز الفِ قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
" خواجه حافظِ شیرازی "
مثنوی" بیدار شو " جناب حضرت مولانا
...
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوانِ آسمانی کن شتاب
...
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی با صیام
چند شب ها خواب را گشتی اَسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر
- حضرت مولانا -
تک بیت " رستگاری " فردوسی
به ترس از خدا وُ نیآزار کَس
رَهِ رستگاری همین است وُ بَس
" حکیم ابوالقاسم فردوسی "
تک بیت " استاد ازل " خواجه حافظِ شیرازی
در پَسِ آینه طوطی صِفتم داشته اند
آنچه استادِ ازل گفت بگو ، میگویم
" خواجه شمس الدّین محمّد حافظِ شیرازی "
جملات قصار " غم ، غصّه " دکتر شریعتی
غم با غصّه فرق دارد ...
غم از حدِّ شادی و غصّه بالاتر است ...
غم آن حالتِ عمیق و جدی و پرکشش و طنین را می گویم
که انسان در حالتی که از همه هستی و خودش و رابطه
خودش را با عالم مورد تامل قرار داده ، در روحش ایجاد
می شود .
کمبود های مبتذلِ روزمره ، غصّه به وجود میآورد و
کمبود های متعالی غم را .
" دکتر علی شریعتی "
مثنوی " اُمید " علیرضاابراهیم پور گیلانی
شُعورِ شعر من گُل کرده از نو
هوس کردم بخوانم شعری از تو
زدم فالیّ ُ و دیدم مثلِ مایی
الا آهوی وَحشیّم کجایی
دَمی بنشینُ و بشنو ، چَشم وٰا کن
فراتر پا بِنِه ، دل را رها کن
رفیق سرّ مَردان خدا شو
دلیل بودنت را کشف کن تو
چه بایدکرد ُ و باید گفت:ای دوست
یقین عالم همه در محضرِ اوست
اُمیدت را نگه دارُ و نبازی
نمیدانی بدان ، باقیست بازی
" شعری از : علیرضاابراهیم پور گیلانی "
۱۳۹۶/۱/۲۷
شعر " غریب " استاد ابتهاج
چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظارِ یاری ، نه زِ یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم ، بگریزدُ و بریزد
که دگر بدین گِرانی نتوان کِشید باری
" استاد هوشنگ ابتهاج گیلانی [ سایه ] "
تک بیت " عید " امین پور
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور...
شاید این " عید " به دیدار خودم هم بروم
" دکتر قیصر امین پور "
دوبیتی " روحم درد دارد " ابراهیم پور
دِلم تَب کردُ و روحم دَرد دارد
وجودم را هَمین غم می فِشارد
اگر هم اَبری ُّ و توفانی ام ، تو
دُعا کن زودتر باران ببارد
" علیرضاابراهیم پور گیلانی "
۱۳۹۵/۱۲/۲۲
جملات قصار " زن " دکتر مَزینانی
زن اگر پرنده آفریده میشد ؛ حتماً " طاوس " بود
اگر حیوان بود ؛ حتماً " آهو " بود
اگر حشره بود ؛ حتماً " پروانه " بود
امّا او انسان آفریده شد
تا خواهر و مادر باشد و " عشق "
زن چنان بزرگ است که اشرف موجودات خداست .
تا حدّی که یک گُل او را راضی میکند ،
و یک کلمه او را به کُشتن میدهد...
پس ای " مَرد " مواظب باش ...
زن از سمتِ چپِ نزدیکِ قلب ساخته شده
تا او را در " قلب " جا دهی
شگفت انگیز است ؛
زن در کودکی درهای بَرکت را به روی " پدرش " میگشاید
در جوانی دینِ " شوهرش " را کامل میکند...
و هنگامی که " مادر " می شود بهشت زیرِ پای مادران است ...
- دکتر علی شریعتی مَزینانی -
تک بیت " آسایش " حافظ
چشمِ آسایش کِه دارد از سِپهر تیز رو
ساقیا جامی به من دِه تا بیاسایم دَمی
" خواجه شمس الدّین محمّد حافظ شیرازی "
حرفِ بِکر " قَدردان " علیرضاابراهیم پور گیلانی
طلوعِ دل انگیزِ بُودنت را
جشن بگیرُو قَدردانِ
لحظه لحظه های عُمرت باش ...
" دراُوج فروتنی جمله ای از علیرضاابراهیم پور "
علیرضاابراهیم پور گیلانی
شعر " یلدا " فتاحی
۶۰ ثانیه دیر آمدنِ صبحِ زمستان
باعث شده یلدا همه بیدار بمانیم
۱۰ قرن نیامد پسرِ فاطمه ؛ امّا
شد ثانیه ای تشنه دیدار بمانیم؟
مثنوی " الله " مولوی
آن یکی الله میگفتی شبی
تا که شیرین می شد از ذکرش لبی
گفت: شیطان آخر ای بسیار گو
این همه الله را لبیک کو؟
می نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می زنی با روی سخت
او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت: هین از ذکر چون وا مانده ای
چون پشیمانی ازآن کش خوانده ای
گفت: لبیکم نمی آید جواب
زآن همی ترسم که باشم ردِّ باب
گفت: آن اللهِ تو لبیک ماست
وآن نیاز و سوز و دردت پیکِ ماست
ترس و عشق تو کَمندِ لطفِ ماست
زیرِ هر یا ربِّ تو لبیک هاست
- مثنوی معنوی مولوی -
دوبیتی " اربعین حسینی " سعیدی راد
چهل روزه که دارم چشمِ گریون
چهل روزه دلم خونه ، دلمِ خون
چهل روزه که مثلِ حالِ زینب
پریشونم ، پریشونم ، پریشون
- عبدالرحیم سعیدی راد -
ورود کاربران
عضويت سريع
آمار
آمار مطالب
کل مطالب : 1204
کل نظرات : 0
آمار کاربران
افراد آنلاین : 12
تعداد اعضا : 0
آمار بازدید
بازدید امروز : 744
بازدید دیروز : 1,293
ورودی امروز گوگل : 13
ورودی گوگل دیروز : 18
آي پي امروز : 148
آي پي ديروز : 187
بازدید هفته : 7,635
بازدید ماه : 23,395
بازدید سال : 143,283
بازدید کلی : 471,196
اطلاعات شما
آی پی : 3.137.215.0
مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل :
امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
کل مطالب : 1204
کل نظرات : 0
آمار کاربران
افراد آنلاین : 12
تعداد اعضا : 0
آمار بازدید
بازدید امروز : 744
بازدید دیروز : 1,293
ورودی امروز گوگل : 13
ورودی گوگل دیروز : 18
آي پي امروز : 148
آي پي ديروز : 187
بازدید هفته : 7,635
بازدید ماه : 23,395
بازدید سال : 143,283
بازدید کلی : 471,196
اطلاعات شما
آی پی : 3.137.215.0
مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل :
امروز : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403