یک بیت از ...
.
دلتنگیام را میکنم نقاشی ای دوست
.
اينگونه شاید در کنارم باشی ای دوست
.
" علیرضاابراهیمپور گیلانی "
نشسته روبروی من نگاه مهربان تو
چگونه میشود گذشت ازآن نگاه و آنِ تو
همیشه فکر میکنم چطور میشود کشید
پَر اززمین درآن زمان بسمت آسمان تو
در این کوير تشنگی ، خُنک نگاه میکنی
چقدر کیف میدهد نسیم عِطر جان تو
قسم به چشم مست تو ، هواهوای عاشقی ست
چگونه میشود نَفَس ، کِشید در جهان تو
نگاه مست گونه ات ، مرا که کُشت ای رفیق
قسم به چشم مست و آن شراب و شوکران تو
بگو چطور میشود ، غزل غزل ترانه گفت
چگونه می توان سُرود ، سُرودی از زبان تو
بیا و خاطرات را ، ورق ورق مُرور کن
تمام آنچه را که شد کتاب داستان تو
و قصه را خلاصه کن بگو چطور می توان
تمام قد سپاس شد و بود قدردان تو
" علیرضا ابراهیم پورگیلانی "
فریاد کردم اما بستی دهانم ای دوست
امشب نمی توانم ساکت بمانم ای دوست
وقتی طلوع کردی از پشت کوه احساس
خورشید با تو رقصید در آسمانم ای دوست
در فصل سبز رویا ، فصل زلال باران
با تو نشسته ام تا شعری بخوانم ای دوست
رویای با تو بودن ، پیوسته از تو گفتن
آری برید امشب تاب و توانم ای دوست
اکنون که دور از عشق ، هرگز نمی توان بود
من هم نمی توانم بی تو بمانم ای دوست
" علیرضا ابراهیم پور گیلانی "
من شراب ازشما نمیخواهم
شهدِ ناب از شما نمیخواهم
ساقی شوکرانِ من نشوید
شکراب از شما نمیخواهم
به سرابم رهِ گمان نزنید
سر ِ آب از شما نمیخواهم
زشت و زیبایِ چهرهام، خوش باد
من نِقاب از شما نمیخواهم
ای ز اسبم فکنده ، نا اصلان!
همرکاب از شما نمیخواهم
من نپرسیدم از شما چیزی
پس جواب از شما نمیخواهم
جانِ بیدارِ من نیاشوبید
جای خواب از شما نمیخواهم
شعله را در چراغ من نکُشید
آفتاب از شما نمیخواهم
" حسین منزوی"
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
" استاد شهریار "
بخشودن کسی که
به تو بدی کرده
تغییر گذشته نیست ،
تغییر آینده است.
(گاندی)
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
" خواجه حافظ شیرازی "
دردم نَهفته بِه زِ طبیبان مُدَّعی
باشد که از خزانه غیبش دوا کنند
" حضرت حافظ "
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
"علیرضا بدیع"
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
" استاد سیدمحمد حسین بَهجت "
این زخم خورده را به تَرَحُّم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما ، مرحمت زیاد
" استاد فاضل نظری "
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
" خواجه حافظ شیرازی "
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا بُرده به تاراج
" استاد فاضل نظری "
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
" حضرت مولانا "
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
بیا که در شب گرداب زلف موّاجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست
درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست
سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب
که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست
" استاد فاضل نظری "
ندانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیهون
ندانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چوکشتی ام در اندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش های گوناگون...
" حضرت مولانا "
با منِ بیکسِ تنها شده
یــارا تــو بمـــان ،
همه رفتند از ایـن خانه
خدا را تو بمـــان ،
منِ بی برگِ خزاندیـده
دگـــر رفتنیام ،!
تو همه بار و بری
تازه بهـارا تو بمـــان ،.
"هوشنگ ابتهاج"
لَج میکنی بانو ، شدی انگار بچه
گفتی برو باشد ، ولی تکلیف دل چه ؟
"علیرضا ابراهیم پور گیلانی "
چارلی چاپلین تا آخرین لحظات عمر خود مزاح می کرد و
در پاسخ به کشیشی که بر بالینش حاضر شده بود
و به او می گفت :
امیدوارم خداوند روح شما را قرین رحمت کند ،
با لبخند گفت :
چرا نکند؟
هر چی باشه روح من مال خودشه!
- 107
- گفتار بزرگان,جملات زیبا,شعر,تک بیت,غزل,حرف حساب,سخنان ناب,مثنوی,متن های فلسفی ,جملات قصار,
کاش می شد ابر ها را پاره کرد
درد تنهایی دل را چاره کرد
" علیرضا ابراهیم پور گیلانی "
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام
حتــی اگـــر به دیده رویــا ببینی ام
من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر ایــن گمـــان مباش کـه زیبا ببینی ام
شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آمــاده ای کـــه بشنـــوی ام یا ببینی ام ؟
این واژه ها صراحت ِ تنهایـی من اند
با این همه مخـواه که تنها ببینی ام
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینی ام
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود کــه ناگزیــری دریـــا ببینی ام
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
امـــا تــو با چـــراغ بیـــا تـــــا ببینی ام
" محمد علی بهمنی "
در نمازم خَم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
" خواجه حافظ "
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لبِ خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست...
" هوشنگ ابتهاج "
چشم من در حسرت دیدار تو پر می زند
تا سحر این سوی وآن سو هرطرف سر می زند
از فرا سوی افق تا رَدّ پای سبز عشق
مرغ جان در جستجوی نور پر پر می زند
دست من با زخمه ی تار دلم آن دور دست
روز و شب، بی وقفه یک آهنگ دیگر می زند
در تمام لحظه های سرد دلتنگی و غم
ساز تنهایی به پشت بغض خنجر می زند
شور و شوق و انتظار روز ِ وصل و دیدنت
حضرت مهدی(عج)بدان هرشب به دل درمیزند
شعری از : علیرضاابراهیم پور " گیلانی"
سروده مرداد 1377 ازسری شعرهای کتاب
(شب و تنهایی من )
از نگاه روی تو دل سیر میگردد مگر ؟
آخر آدم با تو باشد ، پیر میگردد مگر ؟
" محمدعلی بهمنی "
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ،
دستها پنهان ،نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسكلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
" اخوان ثالث "
شـب یلدای غمم را سَحری پیدا نیست
گریه های سَحرم را اثری پیدا نیست
" محتشم کاشانی "
لَج میکنی بانو ، شدی انگار بچه
گفتی برو باشد ، ولی تکلیف دل چه
" علیرضا ابراهیم پور "
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
" حافظ "
عشق کز جُنبش خود تا به تَهِ دل برود
از دل آسان به درون آید و مشکل برود
عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق
نخل از جا نرود ریشه چو در گِل برود
" محتشم کاشانی "
حد اعلای ادب را من رعایت کرده ام
تا نشستی در دلم از خویشتن برخاستم
" سعدی "
و دوستت دارم رازیست
که در میان حنجره ام دق می کند
" حسین منزوی "
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
" خواجه حافظ شیرازی "
گرچه چون موج مرا شوق زخود رَستن بود
موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما
خواستن ها همه موقوف توانستن بود
کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم
که هُبوط ابدم در پی دانستن بود
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود
" دکتر قیصر امین پور "
از پیِ بهبود دردِ ما ، دوا سودی نداشت
هر که شد بیمار دردِ عشق ، بهبودی نداشت
دوش کآمد با رقیبان، مست و خنجر میکشید
غیر قصد کُشتن ما هیچ مقصودی نداشت...
وحشی بافقی
در دیاری که در او نیست
کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به
کسی کار کسی
"شهریار"
ما گنهکاریم ، آری ، جُرم ما هم عاشقی است
آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟
" دکتر قیصر امین پور "
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست!
" فاضل نظری "
مخور فریب محبت که دوستداران را
به روزگار سیه بختی آزمودم من
(رهی مُعیّری)
تو بیا "مست" در "آغوش" من و
دل خوش دار ...
"مستی ات " با "بغلت"
هر دو گناهش با من ...
"حسینمنزوی"
وصــــــال توست
اگر دل را مرادی هست و مطلوبی
کنـــــــــار توست
اگر غـــم را کناری هست و پایانی
" سعدی "
ليست صفحات
تعداد صفحات :
4