یک بیت از ...
.
دلتنگیام را میکنم نقاشی ای دوست
.
اينگونه شاید در کنارم باشی ای دوست
.
" علیرضاابراهیمپور گیلانی "
.
بیا بشکن قُرق را ماهتابم
در این قحطیِّ نان محتاج آبم
نَفَسهایم تو را می خواند از دور
بیا پایان بده بر اضطرابم
" علیرضا ابراهیم پور گیلانی "
.
من شراب ازشما نمیخواهم
شهدِ ناب از شما نمیخواهم
ساقی شوکرانِ من نشوید
شکراب از شما نمیخواهم
به سرابم رهِ گمان نزنید
سر ِ آب از شما نمیخواهم
زشت و زیبایِ چهرهام، خوش باد
من نِقاب از شما نمیخواهم
ای ز اسبم فکنده ، نا اصلان!
همرکاب از شما نمیخواهم
من نپرسیدم از شما چیزی
پس جواب از شما نمیخواهم
جانِ بیدارِ من نیاشوبید
جای خواب از شما نمیخواهم
شعله را در چراغ من نکُشید
آفتاب از شما نمیخواهم
" حسین منزوی"
آنکه از " جان دوست تر " می دارمش
با زبان ِ تلخ می آزارمش
گرچه او خود زین ستم دلخون تر است
رنج او از رنج من افزون تر است
" امیر هوشنگ ابتهاج گیلانی "
کاش میشد زیر باران راه رفت
راه را فهمید و تا اللّه رفت
" علیرضا ابراهیم پور گیلانی "
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
" استاد شهریار "
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
" خواجه حافظ شیرازی "
به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه
نمک را بگذار برای من
میخواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند
"شمس لنگرودی "
دردم نَهفته بِه زِ طبیبان مُدَّعی
باشد که از خزانه غیبش دوا کنند
" حضرت حافظ "
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
"علیرضا بدیع"
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
" استاد سیدمحمد حسین بَهجت "
نه تو می مانی نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز ...
"سهراب سپهری"
این زخم خورده را به تَرَحُّم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما ، مرحمت زیاد
" استاد فاضل نظری "
آنکس که بَدَم گفت، بدی سیرت اوست
و آنکس که مرا گفت نکو خود نیکوست
حال مُتکلِّم از کلامش پیداست
از کُوزه همان بُرون تَراود که در اوست
" شیخ بهایی"
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
" خواجه حافظ شیرازی "
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا بُرده به تاراج
" استاد فاضل نظری "
خوش به حال انار ها و انجیر ها
دلتنگ که می شوند ، می ترکند
" اخوان ثالث "
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آن قدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
مردن عاشق نمی میراندش
در چراغ تازه می گیراندش
باغ ها را گر چه دیوار و در است
از هوا شان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است
امیر هوشنگ ابتهاج ( ه. ا . سایه )
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
" حضرت مولانا "
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
بیا که در شب گرداب زلف موّاجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست
درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست
سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب
که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست
" استاد فاضل نظری "
ندانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیهون
ندانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چوکشتی ام در اندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش های گوناگون...
" حضرت مولانا "
با منِ بیکسِ تنها شده
یــارا تــو بمـــان ،
همه رفتند از ایـن خانه
خدا را تو بمـــان ،
منِ بی برگِ خزاندیـده
دگـــر رفتنیام ،!
تو همه بار و بری
تازه بهـارا تو بمـــان ،.
"هوشنگ ابتهاج"
لَج میکنی بانو ، شدی انگار بچه
گفتی برو باشد ، ولی تکلیف دل چه ؟
"علیرضا ابراهیم پور گیلانی "
- 107
- گفتار بزرگان,جملات زیبا,شعر,تک بیت,غزل,حرف حساب,سخنان ناب,مثنوی,متن های فلسفی ,جملات قصار,
کاش می شد ابر ها را پاره کرد
درد تنهایی دل را چاره کرد
" علیرضا ابراهیم پور گیلانی "
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام
حتــی اگـــر به دیده رویــا ببینی ام
من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر ایــن گمـــان مباش کـه زیبا ببینی ام
شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آمــاده ای کـــه بشنـــوی ام یا ببینی ام ؟
این واژه ها صراحت ِ تنهایـی من اند
با این همه مخـواه که تنها ببینی ام
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینی ام
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود کــه ناگزیــری دریـــا ببینی ام
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
امـــا تــو با چـــراغ بیـــا تـــــا ببینی ام
" محمد علی بهمنی "
در نمازم خَم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
" خواجه حافظ "
کیستی که من اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ می کنم!
" شاملو "
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لبِ خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست...
" هوشنگ ابتهاج "
چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم ؟
از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
" فروغ فرخ زاد "
سر در خاکِ آسِتان ِ تو نَهم
دل در خَم زلف دلسِتان تو نَهم
جانم به لب آمده است لب پیش من آر
تا جان به بهانه در دهان تو نَهم
" حضرت مولانا "
چشم من در حسرت دیدار تو پر می زند
تا سحر این سوی وآن سو هرطرف سر می زند
از فرا سوی افق تا رَدّ پای سبز عشق
مرغ جان در جستجوی نور پر پر می زند
دست من با زخمه ی تار دلم آن دور دست
روز و شب، بی وقفه یک آهنگ دیگر می زند
در تمام لحظه های سرد دلتنگی و غم
ساز تنهایی به پشت بغض خنجر می زند
شور و شوق و انتظار روز ِ وصل و دیدنت
حضرت مهدی(عج)بدان هرشب به دل درمیزند
شعری از : علیرضاابراهیم پور " گیلانی"
سروده مرداد 1377 ازسری شعرهای کتاب
(شب و تنهایی من )
تو بیایی
همهی ثانیهها
ساعتها
از همین روز
همین لحظه
همین دَم
عیدند
" قیصرامین پور "
بهار آمد گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو هم سفر نیست
چه افتاد این گلستان را چه افتاد؟!
که آیین بهاران رفتش از یاد
چرا پروانگان را پر شکستهاست
چرا هر گوشه گرد غم نشستهاست
چرا خورشید فروردین فرو خفت
بهار آمد گُل نوروز نشکُفت...
" ابتهاج گیلانی "
نه تو میمانی و نه اندوه
نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
" کیوان شاهبداغی "
غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال
که بر باد فنا رفت نخور
به خدا حسرت دیروز عذاب است
مردم شهر به هوشید؟؟؟
هرچه دارید و ندارید بپوشید و بخندید که امروز،
سر هر کوچه خدا هست
روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست
نه یکبار و نه ده بار که صدبار به ایمان و تواضع
بنویسید
خدا هست و خدا هست و خدا هست
" حضرت مولانا "
لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم
رفتم ، بخدا ، گر هَوسم بود بَسَم بود
"فریدون مشیری"
معنای زنده بودنِ من ، با تو بودن است
نزدیک ، دور
سیر ، گرسنه
رها ، اسیر
دلتنگ ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سرآید مرا مباد
مفهوم مرگ من
در راه تو ، در کنار تو
مفهوم زندگی است
معنای عشق نیز در سرنوشت من
با تو ، همیشه با تو
برای تو زیستن است
"فریدون مشیری"
لحظهها را دریاب ...
زندگی در فردا نه
همین امروز است
راه ها منتظرند تا تو
هرجا كه بخواهی برسی
لحظهها را دریاب
پای در راه گذار ...
رازِ هستی این است ...
" سهراب سپهری"
ای آمده گریان تو و خندان همه کس
وز آمدن تو گشته شادان همه کس
امروز چنان باش که فردا چو روی
خندان تو برون روی و گریان همه کس
"اوحدی مراغه ای"
از نگاه روی تو دل سیر میگردد مگر ؟
آخر آدم با تو باشد ، پیر میگردد مگر ؟
" محمدعلی بهمنی "
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ،
دستها پنهان ،نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسكلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
" اخوان ثالث "
ليست صفحات
تعداد صفحات :
6